بِسْمِ اللهِ الرَّحْمـٰنِ الرَّحِیمِ
گریههای حضرت زهرا3 و سخنرانی برای زنان مدینه
کلیدواژهها: بازگشت حضرت زهرا3 از مسجد، سرمایهی زندگی حسن و حسین8، غصب، نفرین، صبر، دفاع از حقّ امیرالمؤمنین، حزن، گریه، بیتالاحزان، سخنرانی حضرت زهرا3، زنان مدینه.
در جلسهی گذشته، خطبهای را که حضرت زهرا3 در مسجد خواندند، مناظرهای که با ابابکر داشتند و مخاطبهی آن حضرت با انصار حاضر در مسجد، همهی اینها را خواندیم و دیدیم که حضرت زهرا3 از مسجد بهسمت منزل بیرون آمدند. آن حادثهی تلخ هم بنا به بعضی از روایات، در همان کوچهی بنیهاشم اتّفاق افتاد. حضرت زهرا3 به خانه رسیدند و بر امیرالمؤمنین7 وارد شدند. حالا ادامهی حوادث را میخوانیم:
ثُمَّ انْكَفَأَتْ3: بعد از آن، حضرت زهرا3 به خانه برگشتند. وَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ7 يَتَوَقَّعُ رُجُوعَها اِلَيْهِ وَ يَتَطَلَّعُ طُلُوعَها عَلَيْهِ: و امیرالمؤمنین7 در منزل چشمانتظار بازگشت فاطمهی زهرا3 بودند. امیرالمؤمنین7 از جانب رسول خدا6 مأمور به صبر و سکوت بودند؛ ولی فاطمهی زهرا3 چنین مأموریّتی نداشتند. ایشان مأمور به قیام و مبارزه بودند. لذا امیرالمؤمنین7 در خانه نشستهاند و دلنگران همسر بزرگوارشان فاطمهی زهرا3 هستند؛ که در مسیر این رفت و برگشت و در مسجد، چهها پیش خواهد آمد. حضرت چشمبهراه بازگشت فاطمه3 بود: وَ يَتَوَقَّعُ رُجُوعَها اِلَيْهِ. وَ يَتَطَلَّعُ طُلُوعَها عَلَيْهِ. يَتَطَلَّعُ یعنی چه؟ یعنی خورشید یا ماه که میخواهد طلوع کند، انسان دائم بلند شود [و سرک بکشد] و مدام نگاه کند؛ این يَتَطَلَّعُ است. یعنی امیرالمؤمنین7 مدام سر میکشید که زهرایش3 کی برمیگردد. فَلَمَّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدّارَ، قالَتْ لِاَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7: وقتی حضرت زهرا3 به خانه رسیدند و قرار و آرام گرفتند و در خانه نشستند، به امیرالمؤمنین7 عرضه داشتند: يَا ابْنَ اَبِی طالِبٍ عَلَيْكَ السَّلامُ! اشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنِينِ: ای پسر ابوطالب! ای علی! ای صفشکن جنگهای زمان رسولالله6! ای شجاعترین مؤمنان! آیا مثل جنینی که در رحم مادر زانو به بغل میگیرد و مینشیند، تو در خانه نشستهای؟ خانهنشین شدهای؟ و مثل فردی که به او اتّهام زدهاند و هیچ راه تبرئهای برایش وجود ندارد، زمینگیر شدهای؟ نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ رِيشُ الْاَعْزَلِ: مثل عقاب یا شاهینی که شاهپرها و پرهای اصلی خودش را از دست داده و آن پرهای کوچکش هم در پرواز او را یاری نمیکنند و به او خیانت میکنند؛ اینگونه زمینگیر شدهای؟ این چه وضعی است که از تو میبینم ای امیرالمؤمنین؟! هـٰذَا ابْنُ اَبِی قُحافَةَ يَبْتَزُّنِی نَحِيلَةَ اَبِی وَ بُلْغَةَ ابْنَیَّ: علی! میبینی؟ این ابوبکر، پسر ابوقحافه است که آنچه پدرم به من عطا کردند را با زور و قهر و جبر از من بازستانده و آنچه مایه، دستمایه و سرمایهی زندگی دو پسرم، حسن و حسین بود، از من غصب کرده و گرفته است. لَقَدْ اَجْهَرَ فِی خِصامِی: ابوبکر در دشمنی با من، با کمال وضوح و آشکاری به میدان آمد. وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ فِی كَلامِی: و من ابوبکر را لدودترین، لجوجترین و عنودترین دشمن در گفتگوی با خودم یافتم. حَتّىٰ حَبَسَتْنِی قَيْلَةٌ نَصْرَها: تا اینکه او با همین سخنهای کینهتوزانهی خود، حمایت انصار (اوس و خَزرَج) را هم از من بازداشت. وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها: و از یاری مهاجرین هم به من جلوگیری کرد. وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونِی طَرْفَها: و کار به جایی رسید که همهی جماعت، همهی جمعیّت و همهی مردم روی از من گرداندند؛ به من پشت کردند و چشمهایشان را از یاری من فروپوشاندند.
فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ: ای علی! من تنهای تنها ماندم. هیچکس نبود که آنجا از من دفاع کند. هیچکس نبود که از این ظلمی که به من روا شده است، جلوگیری کند. خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً: من در حالی از منزل خارج شدم و بهسوی مسجد رفتم که خشم خودم را فروخورده بودم؛ امّا در حالی بهسمت منزل بازگشتم که هیچ ثمری از این رفتنم بهدست نیاوردم. اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ: ای علی! روزی که تو در برابر کودتای سقیفه و در برابر این توطئهای که اینها بهراه انداختند، عکسالعملی نشان ندادی و این شرایط را تحمّل کردی، همان روز بود که زمینهی اینگونه خوار شدنت فراهم شد؛ که اینگونه در گوشهی خانه بنشینی و همسرت را مورد تعرّض قرار دهند. افْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشْتَ التُّرابَ: ای علی! تو همان کسی بودی که این گرگها و این گرگصفتان را از پای درمیآوردی؛ امّا امروز کارت به جایی رسیده است که زمینگیر شدهای؛ خاک و تراب فرش تو شده است؛ اینگونه نشستهای و اینها اینگونه درّندهخویی میکنند. ما كَفَفْتَ قائِلًا، وَ لا اَغْنَيْتَ باطِلًا: نمیتوانی هیچ کسی را که سخنی به من میگوید، از من دفع کنی و هیچ باطلی را از من نمیتوانی برگردانی؛ نمیتوانی مانع هیچ انسان باطلی شوی. وَ لا خِيارَ لِی: علی! من فاطمه هم که قدرتی بر انجام کاری ندارم؛ اختیاری برای دفاع از خودم ندارم. لَيْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَنِيئَتِی: ای علی! ای کاش من قبل از دیدن این صحنهها مرده بودم و این ظلمها و این جفاهایی را که به تویِ امیرالمؤمنین و به اهلبیت تو میکنند، نمیدیدم! وَ دُونَ زَلَّتِی: و ای کاش قبل از اینکه به چنین خوارییی مبتلا شوم، جان داده بودم!
عَذِيرِیَ اللهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً: بعد فاطمهی زهرا3 احساس کردند که این جملهها ممکن است نوعی اعتراض یا نوعی تند سخن گفتن با امیرالمؤمنین7 تلقّی شود؛ لذا بلافاصله گفتند: من از خدای متعال عذر میخواهم که با توی علی دارم اینگونه تلخ و تند صحبت میکنم. وَيْلایَ فِی كُلِّ شارِقٍ: از این پس، وای بر منِ فاطمه در هر صبحی که از مشرق میدمد! ماتَ الْعَمَدُ، وَ وَهَتِ الْعَضُدُ: پناه من، رسولالله6، پدر بزرگوارم از دنیا رفت و بازوی توانمندم هم که ای علی تویی، سست شد. شَكْوایَ اِلىٰ اَبِی: من همهی شکایتم را از این جفای امّت فقط با پدر خودم میکنم. وَ عَدْوایَ اِلىٰ رَبِّی: و در این دشمنییی که با من شده است، علیه دشمنانم از خدای متعال یاری میطلبم. اللّـٰهُمَّ اَنْتَ اَشَدُّ قُوَّةً وَ حَوْلًا: پروردگارا! حول و قوّهی تو، نیرو و توان تو از همگان بالاتر است. وَ اَحَدُّ بَأْساً وَ تَنْكِيلًا: و تو سختترین عذابکنندگان و عقوبتکنندگانی.
اینجا فاطمهی زهرا3 رفتند در آستانهی اینکه بهخاطر این ظلمها نفرین کنند که بلافاصله امیرالمؤمنین7 آمدند جلوی این نفرین کردن را بگیرند؛ چون اگر فاطمهی زهرا3 نفرین میکردند، احدی از اینها زنده نمیماند؛ کُنفَیَکون میشدند. یکبار دیگر گفتم؛ در آن ماجرا که امیرالمؤمنین7 را به مسجد بردند، حضرت فاطمه3 آمدند نفرین کنند. امیرالمؤمنین7 سلمان را فرستادند؛ گفتند به فاطمه3 بگو نه؛ تو دختر رحمةً للعالمین هستی؛ برای جهانیان، نقمت و عذاب نباش. اینجا دوباره حضرت زهرا3 به هیجان آمدند و در آستانهی نفرین قرار گرفتند. فَقالَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ7: امیرالمؤمنین7 اینجا دیگر آغاز به سخن کردند. لا وَيْلَ عَلَيْكِ: نه؛ وای بر تو مباد ای فاطمه! الْوَيْلُ لِشانِئِكِ: بلکه وای بر دشمنان ستمگر تو باد! نَهْنِهِی عَنْ وَجْدِكِ يَا ابْنَةَ الصَّفْوَةِ: ای دختر پیامبر برگزیدهی خدا6! آرام بگیر و غضب خودت را کنترل کن! وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ: ای دختر باقیماندهی پیامبر6!
فَما وَنَيْتُ عَنْ دِينِی: ای فاطمه! من در دین خودم سست نشدهام. وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورِی: و در راه دفاع از تو، از خرج کردنِ آنچه درحدّ توانایی من علی است، اندکی مضایقه ندارم. دست مرا چیز دیگری بسته است؛ نه ترسیدهام و نه ضعیف شدهام. مأموریّت الهییی که بر عهدهی من گذاشته شده، دستهای مرا بسته است. فَاِنْ كُنْتِ تُرِيدِينَ الْبُلْغَةَ، فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ: چون فاطمهی زهرا3 فرمودند این بُلغهی دو پسر من بود، این سرمایه و مایهی زندگی دو پسرم بود؛ حضرت امیر7 فرمودند: ای فاطمه! اگر تأثّر و ناراحتی تو از این است که آنچه سرمایهی زندگی فرزندانت بود را اینها غصب کردهاند، بدان که رزق تو از جانب خدای متعال ضمانت شده است. وَ كَفِيلُكِ مَأْمُونٌ: و خدای متعال کفالت همهی نیازهای تو را در زندگی عهدهدار شده است؛ و او مورد اعتماد و مأمون است. وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمّا قُطِعَ عَنْكِ: و آنچه خدای متعال برای تو تدارک و تهیّه دیده، خیلی بهتر و بالاتر از آن چیزی است که اینها از تو دریغ کردهاند و از دست تو درآوردهاند. فَاحْتَسِبِی اللهَ: پس برای خدا صبر کن ای فاطمه و نفرین نکن. فَقالَتْ: حَسْبِیَ اللهُ؛ وَ اَمْسَكَتْ:[1] وقتی امیرالمؤمنین7 این سخن را فرمودند، فاطمهی زهرا3 عرضه داشتند: حالا که اینطور است، من هم صبر میکنم؛ بهخاطر خدا صبر میکنم. خداوند مرا کافی است. من با داشتن خدا دیگر از نداشتن هیچچیز بیقراری نشان نمیدهم. و بعد از این جمله فاطمهی زهرا3 آرام گرفتند و ساکت شدند.
بعد از این واقعه آنگونه که نقل شده است، تا چهل روز هر شب امیرالمؤمنین7 فاطمهی زهرا3 را باهمهی مجروحیّت و آزردگی که داشتند، سوار بر مرکبی میکردند و شبانه درِ خانهی همهی مهاجر و انصار میبردند. این نشان میدهد که فاطمه3 تا کجا برای دفاع از حقّ امیرالمؤمنین7 ایستادهاند. میدانید؛ فردی که استخوان سینهاش شکسته است، استخوان پهلویش شکسته است، یک نفس محکم که بکشد، این [استخوان شکسته] مثل تیغ، مثل شمشیر در ریهی او فرو میرود؛ خیلی دردناک است. ولی نقل شده است که با همین حال، امیرالمؤمنین7 تا چهل شب، هر شب فاطمهی زهرا3 را سوار مرکبی میکردند، دستهای حسنین را میگرفتند و درِ خانهی تکتک مهاجر و انصار میرفتند و در میزدند. میگفتند این دختر رسول خدا6 است. مگر شما نبودید وقتی که در غدیر خم پیغمبر6 مرا بهعنوان جانشین خودشان منصوب کردند؟ مگر خود شما در غدیر خم با من بیعت نکردید؟ تا چهل شب، هر شب کار فاطمهی زهرا3 این بود؛ برای دفاع از ولایت. همهی آن سختیها را هم متحمّل شدند، برای اینکه اتمام حجّت شود. و این افراد ناسپاس و کفرانپیشه میگفتند: آری! ای کاش شما قضیّه را زودتر به یاد ما انداخته بودید! ای علی! اگر زودتر آمده بودی، ما با تو بیعت میکردیم، با ابوبکر بیعت نمیکردیم؛ ولی حالا چه کار کنیم؟ با ابوبکر بیعت کردهایم؛ نمیتوانیم زیر بیعتمان بزنیم. و با دلایل احمقانه پیمانشکنی خودشان را توجیه میکردند.
فاطمهی زهرا3 از این به بعد دیگر کارشان گریه است. حزن سنگین فاطمه3 چه بهخاطر رحلت رسولالله6 و چه بهخاطر جنایاتی که اینها در تضییع حقّ امیرالمؤمنین7 به خرج دادند، آن حضرت را اسیر غم و تعب و گریه کرد. حالا من روایاتی را در این رابطه از جلد چهلوسوم بحارالانوار میخوانم.
پرسش: چرا سلمان، ابوذر و بقیهی شیعیان از اهلبیت: دفاع مسلّحانه نکردند؟
پاسخ: این تعداد درواقع آمدند؛ در خانهی امیرالمؤمنین7 متحصّن شدند. همان موقعی که این حمله اتّفاق افتاد، آنها معترض بودند. بعد هم نقل شده است که سلمان، اباذر و دیگران آمدند و به اصرار از امیرالمؤمنین7 خواستند که اجازه بدهید ما دست به اسلحه ببریم و با اینها درگیر شویم؛ منتها امیرالمؤمنین7 اجازه ندادند. فرمودند: نه، دست به اسلحه بردن الآن مجاز نیست. چرا؟ چون اگر ما دست به اسلحه ببریم، ما ده دوازده نفر آدمیم دربرابر یک شهر دشمن؛ قطعاً نمیتوانیم آنها را شکست دهیم و کشته میشویم. ما اگر کشته شویم، شهید شدهایم و به بهشت میرویم؛ ضرر نکردهایم؛ امّا ما تعداد اندک، تنها راویان اسلام واقعی هستیم. اگر ما کشته شویم، تنها چیزی که بهنام اسلام باقی میماند، همان اسلام سقیفه است. لذا هنر نیست که ما خودمان را به کشتن دهیم؛ باید بمانیم تا بتوانیم اسلام واقعی رسولالله6 را به نسلهای بعد برسانیم. این یکی؛ بعد هم همانطور که میدانید، آن موقع هم روم و هم ایران که دو ابرقدرت آن روز بودند، آمادهی حمله به این کشور و این قدرت نوظهور بودند. کشور اسلامی با این دو ابرقدرت هممرز بود و لذا بخشی از مردم روم و بخشی از مردم ایران مسلمان شدند و منطقهی همجوار با کشور اسلامی را از کشور خود جدا کردند و به کشور اسلامی پیوستند. فکر کنید! مگر یک ابرقدرت تحمّل میکند که یک تکّه از خاکش کنده شود؟! لذا هم روم و هم ایران بهشدّت بُراق و خشمگین بودند که بیایند و ریشهی این قدرت جدید را بکنند. لذا رسول خدا6 در همان روزهای آخر عمر خود اسامه را بهعنوان فرمانده تعیین کردند تا او را به جبههی جنگ موته بفرستند؛ به جبههی همان جنگی که دو سال قبل از آن، مسلمانان در مقابله با رومیها داشتند. دوباره روم برای حمله آماده شده بود؛ لذا پیغمبراکرم6 برای دفاع، لشکر آماده کردند. در این شرایط، بهترین فرصت برای ایران و روم برای اینکه بتوانند حمله کنند و ریشهی اسلام را بکنند، چه بود؟ این بود که در پایتخت اسلام، یک درگیری مسلحانه پیش بیاید و حکومت مرکزی درگیر این اختلافات، کشمکشها و جنگهای داخلی شود. در آن صورت، دیگر هیچ نیروی دفاعی برای کشور اسلامی نمیماند که از مرزها دفاع کند. لذا ایران و روم میتوانستند بیایند از ریشه اسلام را نابود کنند و امیرالمؤمنین7 راضی نبودند بهخاطر خلافت خودشان اسلام نابود شود.
این ماجرا را قبلاً نقل کردهام که در دوران حکومت خود امیرالمؤمنین7 پیش آمد. دو زن آمدند که بچّهی شیرخواری دستشان بود. هر دوی آنها مدّعی بودند که این بچّه مال من است. امیرالمؤمنین7 هرچه اینها را نصیحت کردند؛ گفتند یک بچّه که نمیتواند دو مادر داشته باشد؛ قاعدتاً یکی از شما دو نفر دروغ میگویید؛ بگذرید و ...؛ آنها کنار نرفتند. حضرت قسمشان دادند؛ هر دو قسم خوردند. کار گیر کرد. امیرالمؤمنین7 برای اینکه مسأله را حل کنند، دست به یک ترفند زدند؛ قنبر را صدا کردند. گفتند: قنبر بیا! شمشیرت را بردار و بیار! چارهای نیست دیگر. اینها هیچکدام کنار نرفتند. این بچّه را از وسط نصف میکنیم؛ نصفش را میدهیم به این زن و نصف دیگرش را میدهیم به آن زن. قنبر هم شمشیرش را آورد و آماده! حضرت فرمودند قنبر! قنبر شمشیرش را بالا برد. تا شمشیرش را بالا برد، یکی از این دو زن گفت: نه نه! من مادر این بچّه نیستم. مادر این بچّه، آن زن است. این بچّه را بدهید به او. حضرت فرمودند: نه؛ مادر واقعی این بچّه همین زنی است که خودش را کنار کشید. چرا؟ چون حاضر نشد بچّهاش کشته شود؛ ولی آن زن را نگاه کن چقدر بیتفاوت ایستاد و تماشا کرد! مادر حقیقی، این زنی است که خودش را کنار کشید؛ لذا در این واقعه هم وقتی شمشیر امپراطوری ایران و روم بالا رفته است تا این فرزند، یعنی اسلام را از وسط نصف کند، مادر حقیقی کنار میکشد؛ امیرالمؤمنین7 خود را کنار میکشند. لذا اجازه ندادند؛ گفتند نه، دست به اسلحه نبرید. وظیفهی ما الآن سکوت است.
این را عرض میکردم که از این روز به بعد دیگر گریه، اندوه و حزن کلّ زندگی حضرت فاطمهی زهرا3 را تشکیل میدهد. در بحارالانوار در روایتی از امام صادق7 که گریهکنندگان بزرگ تاریخ را پنج نفر معرّفی میکنند: حضرت آدم، حضرت یعقوب، حضرت فاطمه و امام سجّاد:؛ راجعبه حضرت فاطمه 3 میفرمایند: وَ اَمّا فاطِمَةُ فَبَكَتْ عَلیٰ رَسُولِ اللهِ6 حَتَّىٰ تَأَذَّىٰ بِهِ اَهْلُ الْمَدِينَةِ: حضرت فاطمه3 در مصیبت رحلت پدرشان رسول خدا6 بهقدری گریه کردند که اهل مدینه اذیّت شدند؛ اظهار کردند که ما ناراحتیم. فَقالُوا لَها قَدْ آذَيْتِنا بِكَثْرَةِ بُكائِكِ: مردم مدینه به فاطمه3 گفتند ما از شدّت گریههای تو اذیت شدهایم. فَكانَتْ تَخْرُجُ اِلَى مَقابِرِ الشُّهَداءِ فَتَبْكِي حَتَّیٰ تَنْقَضِيَ حاجَتُها ثُمَّ تَنْصَرِفُ:[2] بعد از این حرف، فاطمه3 دیگر از شهر بیرون میآمدند؛ به گورستان میرفتند و در کنار قبر شهدا آنقدر گریه میکردند که آرام میگرفتند. آن موقع برمیگشتند. این یک روایت درباره گریههای حضرت زهرا3.
روایت دیگر از همین جلد چهل و سوم بحارالانوار: وَ رُوِیَ اَنَّها ما زالَتْ بَعْدَ اَبِيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ، ناحِلَةَ الْجِسْمِ، مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ، باكِيَةَ الْعَيْنِ، مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ: راوی میگوید: اینگونه روایت شده که بعد از مرگ رسولالله6 فاطمه3 همواره در حال سوگواری بودند؛ جسمشان رو به کاهیده شدن بود؛ ارکان وجودیشان داشت منهدم میشد؛ چشمهایشان اشکبار بود و قلب فاطمه3 از این مصیبت و داغ آتش گرفته بود. يُغْشىٰ عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ: دیگر کار به جایی رسید که فاطمه3 از شدّت غصّه و گریه دمبهدم غش میکردند. وَ تَقُولُ لِوَلَدَيْها اَيْنَ اَبُوكُمَا الَّذِی كانَ يُكْرِمُكُما وَ يَحْمِلُكُما مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ: فاطمه3 به فرزندانش، حسن و حسین8 میگفت: ای حسن و حسین من! کو جدّ و پدر بزرگوار شما؟ کجاست او که شما را گرامی میداشت و شما را یکی بعد از دیگری روی دوش خود حمل میکرد؟ اَيْنَ اَبُوكُمَا الَّذِی كانَ اَشَدَّ النّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُما فَلا يَدَعُكُما تَمْشِيانِ عَلَى الْاَرْضِ: کجا رفت آن پدر شما، جدّ شما، رسولالله6 که بیش از همهی مردم به شما شفقت و رأفت داشت و نمیگذاشت شما دو نفر روی زمین راه بروید؟ شما را در آغوش میگرفت؛ بغل میکرد و روی دوش خود میگذاشت. وَ لا اَراهُ يَفْتَحُ هـٰذَا الْبابَ اَبَداً وَ لا يَحْمِلُكُما عَلىٰ عاتِقِهِ كَما لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُما: و من نمیدیدم که این در باز شود و پیامبر6 شما دو نفر را روی دوش خودش قرار نداده باشد. ثُمَّ مَرِضَتْ وَ مَكَثَتْ اَرْبَعِينَ لَيْلَةً:[3] بعد از این دیگر حضرت در بستر بیماری افتادند.
در سفر اوّلی که من به حج مشرّف شدم، هنوز بیتالاحزان بود؛ نقطهای بود تقریباً در بیرون از مدینهی آن روز و کوهمانند. درواقع مثل اینکه در دل سنگها جایی را کنده بودند؛ میگفتند اینجا جایی است که حضرت فاطمه3 با حسنین8 میآمدند؛ در این نقطه مینشستند و گریه میکردند. راجعبه بیتالاحزان باز در کتاب بحارالانوار نقل میکند: قالَتْ ثُمَّ رَجَعَتْ اِلىٰ مَنْزِلِها وَ اَخَذَتْ بِالْبُكاءِ وَ الْعَوِيلِ لَيْلَها وَ نَهارَها: فاطمه3 به منزل برگشتند و دیگر گریه و ناله را در پیش گرفتند. شب و روز مشغول گریه و ناله بودند. وَ هِیَ لا تَرْقَأُ دَمْعَتُها: اشکهای فاطمه3 دیگر متوقّف نمیشد. وَ لا تَهْدَأُ زَفْرَتُها: و نالههای فاطمه3 آرام نمیگرفت. وَ اجْتَمَعَ شُيُوخُ اَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ اَقْبَلُوا اِلیٰ اَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7: پیرمردهای اهل مدینه جمع شدند و آمدند نزد علی7. فَقالُوا لَهُ يا اَبَا الْحَسَنِ اِنَّ فاطِمَةَ تَبْكِی اللَّيْلَ وَ النَّهارَ فَلا اَحَدٌ مِنّا يَتَهَنَّأُ بِالنَّوْمِ فِی اللَّيْلِ عَلىٰ فُرُشِنا وَ لا بِالنَّهارِ لَنا قَرارٌ عَلىٰ اَشْغالِنا وَ طَلَبِ مَعايِشِنا: به علی7 گفتند: ای اباالحسن! فاطمه3 شب و روز گریه میکند. هیچیک از ما دیگر نه در شب در بستر خواب، آرامش و لذّتی برایش مانده است و نه گریههای فاطمه3 در روز، هنگام کار و شغل و طلب معیشت قرار و آرامی برای ما گذاشته است. وَ اِنّا نُخْبِرُكَ اَنْ تَسْأَلَها اِمّا اَنْ تَبْكِیَ لَيْلًا اَوْ نَهاراً: و ما آمدهایم به تو خبر دهیم که از او درخواست کنی که یا شبها گریه کند و یا روزها. فَقالَ7 حُبّاً وَ كَرامَةً: علی7 هم گفتند: به روی چشمم؛ باشد؛ من این پیغام شما را به فاطمه3 میرسانم.
فَاَقْبَلَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ7 حَتّىٰ دَخَلَ عَلىٰ فاطِمَةَ: امیرالمؤمنین7 پیش آمدند تا بر فاطمه3 وارد شدند. وَ هِیَ لا تُفِيقُ مِنَ الْبُكاءِ: و فاطمه3 از گریه باز نمیایستادند و گریهشان بند نمیآمد. وَ لا يَنْفَعُ فِيهَا الْعَزاءُ: و این سوگواری نافع واقع نمیشد و ایشان را آرام نمیکرد. فَلَمّا رَأَتْهُ سَكَنَتْ هَنِيئَةً لَهُ: همینکه فاطمه3 علی7 را دیدند، اندکی آرام گرفتند. فَقالَ لَها يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ6 اِنَّ شُيُوخَ الْمَدِينَةِ يَسْأَلُونِّی اَنْ اَسْأَلَكِ اِمّا اَنْ تَبْكِينَ اَباكِ لَيْلًا وَ اِمّا نَهاراً: امیرالمؤمنین7 فرمودند: ای دختر رسول خدا! پیرمردهای مدینه از من خواستهاند که از تو درخواست کنم یا شبها گریه کنی یا روزها. فَقالَتْ يا اَبَا الْحَسَنِ ما اَقَلَّ مَكْثِی بَيْنَهُمْ وَ ما اَقْرَبَ مَغِيبِی مِنْ بَيْنِ اَظْهُرِهِمْ: فاطمه3 به امیرالمؤمنین7 عرضه داشتند: ای اباالحسن! توقّف من در بین اینها چقدر کوتاه خواهد بود! یعنی بهزودی اینها از دست من راحت میشوند. و چقدر غیبت من از جمع اینها نزدیک است! فَوَ اللهِ لا اَسْكُتُ لَيْلًا وَ لا نَهاراً: به خدا سوگند! نه شبها و نه روزها از گریه ساکت و آرام نمیگیرم. اَوْ اَلْحَقَ بِاَبِی رَسُولِ اللهِ6: تا اینکه به پدرم ملحق شوم؛ تا آن زمان گریههایم آرام نخواهد داشت. فَقالَ لَها عَلِیٌّ7 افْعَلِی يَا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ ما بَدا لَكِ: علی7 هم به فاطمه3 فرمودند: ای دختر رسول خدا6! آنچه خودت درست میدانی، همان کار را بکن.
ثُمَّ اِنَّهُ بَنىٰ لَها بَيْتاً فِی الْبَقِيعِ نازِحاً عَنِ الْمَدِينَةِ يُسَمّىٰ بَيْتَ الْاَحْزانِ: بعد امیرالمؤمنین7 محلّ اقامتی در آن طرف قبرستان بقیع، بیرون مدینه ساختند که به آنجا بیتالاحزان یعنی خانهی غمها و اندوهها نام داده شد. وَ كانَتْ اِذا اَصْبَحَتْ قَدَّمَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ8 اَمامَها وَ خَرَجَتْ اِلَى الْبَقِيعِ باكِيَةً: هر روز هنگامی که صبح میشد، فاطمه3 این دو فرزند خردسال خودشان، حسن و حسین8 را جلو میانداختند و با آنها از خانه بهسوی بقیع بیرون میآمدند، در حالی که بهشدّت میگریستند. فَلا تَزالُ بَيْنَ الْقُبُورِ باكِيَةً: وقتی بین این قبرها عبور میکردند، همواره گریان بودند. فَاِذا جاءَ اللَّيْلُ اَقْبَلَ اَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ7 اِلَيْها وَ ساقَها بَيْنَ يَدَيْهِ اِلىٰ مَنْزِلِها:[4] و هنگامی که شب فرا میرسید و تاریکی میآمد، امیرالمؤمنین7 بهسوی فاطمه3 روی میآوردند و ایشان را بهسمت منزل سوق میدادند. و بدینترتیب، اهل مدینه دیگر بهظاهر روزها از صدای گریهی فاطمه3 راحت شدند.
سخنرانی حضرت زهرا3 برای زنان مدینه
روزهای آخر عمر فاطمهی زهرا3 است. زنهای اهل مدینه که دیدند دیگر حال فاطمه3 بهشدّت رو به وخامت است، گفتند برویم عیادتی از ایشان بکنیم. سُوَیدبنِغَفَلَة این قضیه را نقل میکند که وقتی زنهای اهل مدینه فهمیدند فاطمه3 در بستر بیماری افتادهاند و لحظه به لحظه به مرگ نزدیک میشوند، به عیادت فاطمه3 آمدند. فاطمهی زهرا3 شروع به سخن کردند. در ابتدا حمد خدا را بهجا آوردند و بر پدر بزرگوارشان درود فرستادند؛ بعد شروع کردند به صحبت با این زنها. از ایشان پرسیدند که حال شما چطور است؟ گفتند: كَيْفَ اَصْبَحْتِ؟ چگونه صبح کردی؟ حضرت اینگونه پاسخ دادند: اَصْبَحْتُ وَ اللهِ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ: به خدا سوگند! صبح کردم در حالی که از این دنیای شما بیزار و متنفرم و از مردان شما بهشدّت غضبناک و خشمگینم. لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ: مثل لقمهای که انسان میجَوَد و بعد از دهان بیرون میاندازد، مردان شما را اینگونه از دهان بیرون انداختم. وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ: و هنگامی که درمورد حالت اینها فکر کردم و تعمّق کردم، نسبتبه آنها کینه پیدا کردم.
فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ: چقدر زشت است که شمشیرها کند شوند! یعنی اینها در زمان رسولالله6 افراد دلاوری بودند و امروز اینگونه شدهاند. وَ اللَّعِبِ بَعْدَ الْجِدِّ: و چقدر زشت است بازیگری بعد از مرحلهی جدّی بودن! وَ قَرْعِ الصَّفاةِ وَ صَدْعِ الْقَناةِ: و چقدر زشت است سر بر سنگ خارا زدن و چقدر زشت است نیزهای که شکاف برداشته باشد! اینها تعریض به مردان مدینه است. وَ خَطَلِ الْآراءِ وَ زَلَلِ الْاَهْواءِ: و چقدر زشت است که اندیشهها دچار فساد و امیال انسان منحرف شود! وَ بِئْسَ «ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ: این مردان شما، شوهران شما، پدران شما بد چیزی از پیش به آن عالم برای خودشان فرستادند! اَنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ[5]»: این آیهی قرآن است. که خدای متعال خشم گرفت بر آنها و آنها جاودانه در عذاب الهی خواهند بود. لَا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ رِبْقَتَها: بیشک مسؤولیّت این کار و این جنایتی که اینها مرتکب شدند، به گردنشان خواهد بود. وَ حَمَّلْتُهُمْ اَوْقَتَها: و سنگینی این بار و مسؤولیّتی که اینها عهدهدارش شدند، همواره به دوش آنها قرار خواهد داشت. وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ غارَها: من فاطمه از هر دری که شد وارد شدم و به آنها تاختم و در مورد این سکوتی که در برابر این جنایت دارند میکنند، به آنها حمله کردم. فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ [سُحْقاً] «بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمِينَ[6]»: بینی اینها بریده باد! اینها زخم خورده باشند! اینها از رحمت الهی به دور باشند! حضرت نفرینشان کردند.
وَيْحَهُمْ: وای بر مردان شما اهل مدینه! اَنَّیٰ زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَةِ: آنها چگونه خلافت را از جایگاه اصلییی که رسولالله6 برایش مقرّر کرده بودند بیرون بردند؟ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدَّلالَةِ: و چگونه اساس و بنیانهای نبوت و دلالت را دگرگون کردند؟ وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْاَمِينِ: و آنچه در خانهای بود که روحالامین، جبرئیل بر آن نازل میشد را چگونه از این خانه به خانههای دیگر بیرون بردند؟ وَ الطَّبِينِ بِاُمُورِ الدُّنْيا وَ الدِّينِ: و خلافت را از دست افرادی که به امور دنیا و آخرت آگاه بودند، بیرون کشیدند؟ «اَلا ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ[7]»: حضرت فرمودند: بدانید که این ضرر بسیار آشکاری بود که مردان شما کردند.
وَ مَا الَّذِی نَقَمُوا مِنْ اَبِی الْحَسَنِ: ابوالحسن چه کرده بود که چنین کینهی او را به دل گرفته بودند؟ نَقَمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَكِيرَ سَيْفِهِ: سوگند به خدا که آری، آنها کینهی علی7 را به دل داشتند؛ بهخاطر اینکه وقتی شمشیر علی7 به کار میافتاد، دیگر آشنا و غریبه نمیشناخت؛ هر که را دربرابر حق میایستاد، درو میکرد. وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ بِحَتْفِهِ: و بهخاطر اینکه علی7 از مرگ نمیترسیدند؛ شجاعانه به میدان مبارزه با کفر، بیدینی، شرک و ضلالت میرفتند. وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ: بله کینهی علی7 را داشتند؛ چون گامهای علی7، گامهای استوار و محکمی بود؛ و در انتقامگیری، علی7 دشمن را از پای درمیآوردند و جنازهی او را برای عبرت دیگران بر جای میگذاشتند. وَ تَنَمُّرَهُ فِی ذاتِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: و بهخاطر اینکه علی7 درمورد خدا بهشدّت قاطعیّت داشتند و آنجایی که کسی میخواست دربرابر خدا ایستادگی کند، غضب و خشم میورزیدند. اینها بهخاطر این، کینهی علی7 را به دل داشتند.
وَ اللهِ لَوْ تَكافَئُوا عَلىٰ زَمامٍ نَبَذَهُ رَسُولَ اللهِ6 اِلَیْهِ لَاَعْتَقَلَهُ[8]: به خدا سوگند که اگر گذاشته بودند خلافت به علی7 برسد و همان کسی که رسولالله6 خلافت را به او واگذار کردند، زمام خلافت را به دست گیرد، او عهدهدار این مسؤولیّت میشد. این عبارت در برخی دیگر از روایات این سخنرانی حضرت فاطمه3 اینگونه است: وَ تَاللهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللّائِحَةِ وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها: یعنی به خدا سوگند! اگر گذاشته بودند خلافت به علی7 برسد، هرگاه مردم از راه روشن بیرون میرفتند، آنها را به راه برمیگرداند؛ هرگاه از پذیرش دلائل و حجّت آشکار روی برمیگرداندند، آنها را بهسوی پذیرش دلائل و حجج رهنمون میشدند. حَمَلَهُمْ عَلَيْها: و آنها را به پذیرش حقیقت هدایت میکردند. وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً: و اگر علی7 زمام خلافت را بهدست میگرفتند، به ملایمت و به سهولت مرکب خلافت را راه میبردند. لَا يَكْلُمُ خِشَاشُهُ: و مرکب و شتر خلافت را سالم به مقصد میرساندند. وَ لا یُتَعْتِعُ راکِبُهُ:[9] و بهگونهای این مرکب را راه میبردند که کسی که سوار آن بود، رنجی نمیدید؛ یعنی مردم از حکومت آسیبی نمیدیدند. وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ وَ لا يُمَلُّ راكِبُهُ: و کسی که با این مرکب سیر میکرد، یعنی جامعهای که این رهبری را داشت، خسته نمیشد؛ و کسی که سوار این مرکب بود، ملول و آزرده نمیشد. اگر خلافت را دست حضرت میدادند، اینقدر لطیف آن را اداره میکردند.
وَ لَاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا [نَمِيراً] صافِياً رَوِيّاً فَضَفاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ[10] وَ لا يَتَرَنَّقُ جانِباهُ: و اگر میگذاشتند زمام شتر خلافت در دست علی7 قرار گیرد، حضرت این مرکب را بهسوی آبشخوری میبردند که آب فراوانی داشت که از دو طرف آن لبریز میشد؛ یعنی در جامعه اینقدر رشد و فراوانی ایجاد میشد؛ و هرگز آب این آبشخور به کدورت و آلودگی میل نمیکرد. اگر گذاشته بودند علی7 زمام خلافت را بهدست بگیرند، جامعه را اینگونه رهبری میکردند. وَ لَاَصْدَرَهُمْ بِطاناً: و اینها را از کنار این آبشخور در حالی عبور میدادند که همگی اینها سیراب بودند و شکمهایشان سیر شده بود؛ یعنی جامعه را کاملاً برخوردار میکردند، اگر میگذاشتند علی7 بعد از رسولالله6 زمام خلافت را بهدست بگیرند. وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً: و اگر میگذاشتند علی7 زمام خلافت در دستشان باشد، مردم را در آشکارا و در پنهان نصیحت میکردند و اندرز میدادند. وَ لَمْ يَكُنْ يُحَلّىٰ مِنَ الْغِنىٰ بِطائِلٍ: و اگر گذاشته بودند علی7 خلیفه شوند، علی7 هیچوقت بهرهی فراوانی از بیتالمال برای خودشان برنمیداشتند. وَ لا يَحْظىٰ مِنَ الدُّنْيا بِنائِلٍ: و از ثروت دنیوی جز آن حدّاقلی که نیاز ایشان را برطرف کند، استفاده نمیکردند. غَيْرَ رَیِّ النّاهِلِ: فقط به همان اندازهای که یک انسان تشنهکام اندکی تشنگیش فرو بنشیند، فقط همین قدر از دنیا بهره میبردند. وَ شُبْعَةِ الْكَلِّ: و علی7 فقط به اندازهی طعام مختصری که اندکی رفع گرسنگی کند، از امکانات دنیوی بهره میبردند. وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرّاغِبِ: و آن روز معلوم میشد که فرمانروای زاهد با فرمانروای دنیاطلب چقدر فرق دارد؛ یعنی دنیاطلبیهای عثمان کجا، دنیاطلبیهای خلفای جور کجا، و آن حکومت زاهدانهی علی7 کجا؟! اگر گذاشته بودند علی7 بعد از رسولالله6 خلافت کنند، میدیدند که الگوی خلافت زاهدانه یعنی چه. وَ الصّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ: و یک خلیفه و رهبر صادق چقدر متفاوت است با یک فرد شیّاد و دروغگو.
«وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرىٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لـٰكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ[11]»: بعد حضرت این آیهی قرآن را خواندند: اگر اهل قریهها، اهل آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، درهای برکات را از آسمان و زمین بهسوی آنها میگشودیم؛ ولکن اینها تکذیب کردند و ما هم بهخاطر تکذیبشان و بهخاطر آنچه آنها با اختیار خودشان کسب کرده بودند، آنها را گرفتیم و عذابشان کردیم. و این آیه را خواندند: «وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هـٰؤُلاءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ[12]»: کسانی از اینها که ظلم میکردند، نتایج سوء عملکردهای خودشان و دستاوردهای ظالمانهی خودشان را بهزودی متحمّل خواهند شد؛ و آنها نمیتوانند ما که خدا هستیم را عاجز کنند.
اَلَا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ: فرمودند: آی! حالا به حرفهای من گوش دهید. حضرت فاطمه3 به زنان مدینه فرمودند. وَ ما عِشْتَ اَراكَ الدَّهْرُ عَجَباً: هرچه زندگی کنی، روزگار به تو عجایب جدیدتری نشان میدهد. «وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ[13]»: و اگر تعجّب کنی، پس گفتههای آنها تعجّبآورتر است. لَيْتَ شِعْرِی اِلىٰ اَیِّ سِنادٍ اسْتَنَدُوا: من نمیدانم این مردان شما در مدینه به کدام پناهگاه پناه بردند؛ به کدام تکیهگاه تکیه زدند. وَ عَلىٰ اَیِّ عِمادٍ اعْتَمَدُوا: و کدام ستون را پشتیبان خود قرار دادند و به آن تکیه کردند. وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا: و به کدام ریسمان تمسّک جستند. وَ عَلىٰ اَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ اَقْدَمُوا وَ احْتَنَكُوا: و بر فرزندان کدام ذرّیّه پیشی گرفتند و استیلا پیدا کردند. یعنی از فرزندان پیغمبر6. «لَبِئْسَ الْمَوْلىٰ وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ[14]»: و اینها عجب سرپرست بدی دارند و عجب معاشر نابابی انتخاب کردهاند! وَ «بِئْسَ لِلظّالِمِينَ بَدَلًا[15]»: و چقدر عوض و بدل بدی است برای ظالمان، وقتی خدا و اولیای خدا را رها میکنند! آن چیزی که جایگزینش است، چقدر بد است! اسْتَبْدَلُوا وَ اللهِ الذَّنابىٰ بِالْقَوادِمِ: به خدا سوگند! مردان شما دُمها را بهجای پرهای بزرگ بالهای جلوی پرنده گرفتند و تبدیل کردند. وَ الْعَجُزَ بِالْكاهِلِ: و بهجای سینه، پشت را برگزیدند. فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْمٍ «يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً[16]»: پس به خاک مالیده شدند و ذلیل گشتند آن قومی که خیال کردند با این کار خودشان خیلی کار برجستهای انجام دادهاند. «اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لـٰكِنْ لا يَشْعُرُونَ[17]»: آگاه باشید که اینها همان فاسدان و مفسدانند؛ ولی خودشان نمیفهمند. وَيْحَهُمْ: وای بر این مردان مدینه! «اَ فَمَنْ يَهْدِی اِلَى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لا يَهِدِّی اِلَّا أَنْ يُهْدیٰ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ[18]»: حضرت این آیهی قرآن را خواندند: آیا کسی که بهسوی حق هدایت میکند، سزاوارتر است که انسان از او تبعیّت کند، یا از کسی که خود او هم نیازمند هدایتگری است؟ پس وای بر شما! چگونه داوری میکنید؟!
اَما لَعَمْرِی لَقَدْ لَقِحَتْ: به جان من فاطمه سوگند! به جان خودم سوگند که این شتر اکنون تازه باردار شده است. صبر کنید تا ببینید چه به بار میآورد. فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتَجُ: منتظر باشید تا ثمرات این خیانت و جنایتی که کردهاید، آشکار شود. ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْءَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً: آنوقت از پستان این شتر خونهای زیادی خواهید دوشید. وَ ذُعافاً مُبِيداً: و زهرها و سمهای زیادی از پستان این شتر خلافت بیرون خواهد آمد. هُنالِكَ «يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ[19]»: اینجاست که افرادی که راه باطل رفتهاند، ضرر واقعی را میفهمند؛ میفهمند چه ضرری به آنها وارد شده است. وَ يُعْرَفُ التّالُونَ غِبَّ ما اُسِّسَ الْاَوَّلُونَ؛ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً: حالا که به مرادتان رسیدید، از دنیای خودتان خوش باشید! و قلبتان آماده باشد که با این فتنههایی که خواهد آمد، روبهرو شود. وَ اَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صارِمٍ: و بشارت باد شما را به شمشیرهای کشیده و جنگهایی که به راه خواهد افتاد. وَ سَطْوَةِ مُعْتَدٍ غاشِمٍ: و حملهای که ستمگران ظالم و متجاوز به شما خواهند کرد. بشارت باد شما را به اینها! وَ بِهَرْجٍ شامِلٍ: و به برهم ریخته شدن همهی امور جامعه! وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظّالِمِينَ: و استبداد و دیکتاتوری که از این به بعد ستمگران بر جامعهی اسلامی حاکم خواهند کرد. يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً: غنائم و حقوق شما را اندک به شما خواهند داد؛ بیشتر بیتالمال را بالا میکشند. وَ جَمْعَكُمْ حَصِيداً: و جمع شما را با شمشیرهای خودشان درو میکنند. فَيا حَسْرَةً لَكُمْ وَ اَنّىٰ بِكُمْ: پس حسرت باد بر شما! کجا میروید با این کارهایتان؟ وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ: در حالی که حقایق واقعی بر شما پنهان و مخفی شده است. «اَ نُلْزِمُكُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها كارِهُونَ[20]»: حضرت آیهی قرآن را خواندند؛ فرمودند: آیا من میتوانم شما را بهزور و کراهت به رفتن به راه حق وادار کنم؟
اینجا سُوَیدبنِغَفَلَة میگوید وقتی زنها از این مجلس بیرون رفتند، این سخنان فاطمه3 را برای شوهرانشان نقل کردند و شوهرانشان پیش فاطمه3 آمدند و گفتند اگر علی، ابوالحسن7 قبلاً این واقعیّتها را با ما در میان گذاشته بود، هرگز ما با ابوبکر بیعت نمیکردیم و غیر از علی7 کسی را برنمیگزیدیم. حضرت فاطمه3 فرمودند: اِلَيْكُمْ عَنِّی! فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذِيرِكُمْ وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصِيرِكُمْ:[21] بروید بیرون! از من دور شوید! بروید گم شوید دیگر شما ای مردان مدینه! دیگر بعد از این جنایاتی که کردهاید، جایی برای عذرخواهی باقی نگذاشتهاید! و لذا اینها را بیرون راندند.
امیدواریم اگر عمری بود، در جلسات بعد ادامهی بحثهای مربوط به زندگی حضرت فاطمهی زهرا3 را از روایات دنبال کنیم.
از خدای متعال میخواهیم که ما را از ارادتمندان و یاران واقعی این بانوی بزرگوار دو عالم، فاطمهی زهرا3 قرار دهد و انوار فاطمی را بر قلوب همهی ما بتاباند.
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهم
[1]. مجلسی، بحارالانوار، ج 29، ص 234؛ طبرسی، احمدبنعلی، احتجاج، ج 1، ص 107 و بحرانیاصفهانی، عوالمالعلوم، ج 11، ص 744.
[2]. مجلسی، بحارالانوار، ج 12، ص 264؛ اربلی، کشفالغمّه، ج 1، ص 498 و خوئی، منهاجالبراعه، ج 13، ص 16.
[3]. مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 181؛ ابنشهرآشوب، مناقب، ج 3، ص 362 و بحرانیاصفهانی، عوالمالعلوم، ج 11، ص 800.
[4]. مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 177 و بحرانیاصفهانی، عوالمالعلوم، ج 11، ص 794.
[5]. سورهی مائده، آیهی 80.
[6]. سورهی هود، آیهی 44.
[7]. سورهی زمر، آیهی 15.
[8]. ابنطیفور، بلاغاتالنّساء، ص 32.
[9]. ابنطیفور، بلاغاتالنّساء، ص 33؛ صدوق، معانیالاخبار، ص 355 و طوسی، امالی، ص 375.
[10]. بحرانیاصفهانی، عوالمالعلوم، ج 11، ص 818.
[11]. سورهی اعراف، آیهی 96.
[12]. سورهی زمر، آیهی 51.
[13]. سورهی رعد، آیهی 5.
[14]. سورهی حج، آیهی 13.
[15]. سورهی کهف، آیهی 50.
[16]. سورهی کهف، آیهی 104.
[17]. سورهی بقره، آیهی 12.
[18]. سورهی یونس، آیهی 35.
[19]. سورهی جاثیه، آیهی 27.
[20]. سورهی هود، آیهی 28.
[21]. مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 159؛ طبرسی، احمدبنعلی، احتجاج، ج 1، ص 108 و ابنطیفور، بلاغاتالنّساء، ص 32.