خسارات گناه
گناه خسارتهای عجيبی در باطن و دل انسان میگذارد. اوّلين خسارت از بين بردن آن حالت حسّاس بودن و هوشياری و بيداری دل است. امام باقر7 فرمودند: ما مِنْ عَبْدٍ اِلّا وَ فِی قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضاءُ: هيچ عبدی نيست مگر اينكه در قلب او يك لكّهی سفيد بزرگ است؛ يعنی روح و دلش، يك لوح سفيد بزرگ است. فَاِذا اَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ: هنگامی كه مرتكب گناه میشود يك لكّهی سياه روی آن لوح سفيد میافتد. فَاِنْ تابَ ذَهَبَ ذٰلِكَ السَّوادُ: اگر بلافاصله توبه كند، آن لكّهی سياه دوباره پاك میشود و لوح دلش سفید میشود. وَ اِنْ تَمادَى فِی الذُّنُوبِ زادَ ذٰلِكَ السَّوادُ حَتّیٰ يُغَطِّیَ الْبَياضَ: امّا اگر در گناه مداومت كند، این لكّهی سياه، دائم بزرگ و بزرگتر میشود تا كلّ آن لوح سفيد را زیر خود میگیرد. فَاِذا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يَرْجِعْ صاحِبُهُ اِلىٰ خَيْرٍ اَبَداً:[1] هنگامی كه سياهی، كلّ اين سفيدی را زير پوشش خودش گرفت، صاحب چنين دلی دیگر ابداً بازگشتی بهسمت خوبی و خير نخواهد داشت؛ یعنی کارش تمام است. در حديثی ديگر حضرت باقر7 فرمودند: ما مِنْ شَیْءٍ اَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ اِنَّ الْقَلْبَ لَيُواقِعُ الْخَطِيئَةَ فَما تَزالُ بِهِ حَتّٰى تَغْلِبَ عَلَيْهِ فَيُصَيِّرَ اَعْلاهُ اَسْفَلَهُ:[2] برای قلب، دل و روح انسان، هيچ چيزی تباهكنندهتر از خطیئات و معصیتها نيست. انسان پيوسته گناه میكند تا معصيت بر قلب او غلبه میكند و كلّ قلب را زير پوشش خودش میگيرد و انسان را خفه میكند. چنين فردی چه میشود؟ فَيُصَيِّرَ اَعْلاهُ اَسْفَلَهُ: اين انسان واژگون میشود، زير و رو میشود. فردی كه در حال سلامتش از محبّت خوشش میآيد و از کینهتوزی و عداوت بدش میآید، صدوهشتاد درجه فرق میکند، عکس میشود! حالا از عداوت و كينهتوزی خوشش میآيد و از محبّت بدش میآید. از دروغ خوشش میآید، از راستی بدش میآید. از گذشت بدش میآيد، از حقد و كينه و ... خوشش میآيد. شخصيّتش واژگونه میشود. ولی دل انسانی كه بیدار است، حسّاس است، علامتش اين است كه وقتی كار بدی میكند، بلافاصله میگويد: آخ! اين چه كاری بود من كردم؟! ای كاش توانسته بودم جلوی خودم را بگيرم. اين حالت مذمّت درونی، تنبّه و ندامت باطنی از علائم زنده بودن و بيدار بودن دل است. امّا وقتی او در گناه مداومت كرد، اين حالت از بين خواهد رفت. گناه انجام میدهد و هيچ حالت ندامت باطنی هم ندارد! كسی كه روح و دلش بيدار است، باطنش حسّاس است، باطن او ادراك دارد؛ یعنی دریافتهای باطنی دارد. امّا وقتی بیش از حد به معصیتها آلوده شد، اين حالت ادراكات معنوی از بين میرود و ديگر آن حقایق باطنی را نمیبيند. دیگر هيچ حسّی هم از آن حقايق معنوی ندارد.
دومين چيزی كه با افراط در معاصی ايجاد میشود، قساوت قلب است. لطافتهای روحی انسان، در اثر معاصی از بين میرود. انسانی كه سالم است روحش از محرّکهای معنوی تأثير میپذيرد؛ ولی وقتی در اثر گناه به قساوت قلب مبتلا شد، ديگر محرّکهای معنوی نمیتواند روی روح او تأثیر بگذارد. مثال بزنم تا برایتان ملموستر شود؛ ديدهايد بعضی وقتها فلانی به يك مجلس روضه يا دعا و نيايش یا یک مجلس عرفانی میرود، همه چنان در فضای آن مجلس به هيجان معنوی آمدهاند، اشكها از چشمها جاری است، و همهی اهل اين جلسه حال منقلبی دارند، امّا اين بندهی خدا اصلاً ككش هم نمیگزد! همینطور مینشیند و زل زل نگاه میکند! يعنی روح، آن حالت تأثيرپذيری از محرّكهای معنوی را از دست داده است؛ لطافتش را از دست داده است. اگر اين قساوت قلب در اثر گناه زياد شود، كمكم بيرون میزند و روی ظاهر شخص هم مشهود میشود. اوّلين جا در ظاهر انسان که آثار گناه در آن مشهود میشود، کجاست؟ اوّلین جا چشم است. چون چشم خيلی مخبر صادقی است و خيلی صاف از باطن انسان حرف میزند. برخلاف زبان كه دروغ میگوید، چشمها راستِ راست میگويند. همين الآن من به چشمهای شما نگاه میكنم، صافِ صاف دارند با من حرف میزنند. چشمها راست میگويند و از باطن انسانها خبر میدهند. حالت چشم كاملاً گويای حالت درونی و روحی انسان است. اين اوّلين جاست. اوّل در چشم ظاهر میشود. دومين جايی كه ظاهر میشود كجاست؟ رنگ لبها هم از حالت درونی و باطنی افراد خبر میدهد. بعد هم کمکم اصلاً كلّ چهره تأثیر میپذیرد. يعنی انسانی كه در گناه افراط میكند، كمكم كلّ چهرهاش اصلاً تیره میشود. چهره سیاه میشود! چهره را كه نگاه میكنی، سياهِ سياه است! نه اینکه پوستش سياه است، خیر! پوستش هم ممكن است خيلی سفيد باشد، با كرمپودر و ... سفيدتر هم بكند، امّا اینها اثر ندارد و آن سیاهی سر جایش است. آن سياهی معنوی با اين چيزها قابل مخفی كردن نيست. آن سياهی وجود دارد. آن نور از بين میرود. من فكر میكنم خود شما تا حدودی اين احساس را داريد؛ بعضی از افراد را که میبينيد قيافهشان نورانی است؛ بعضی هم چهرهشان كدر و گرفته است؛ ولو خيلی هم خوشگل و ظاهر جسمانیش آرايش كرده است، امّا قيافه را که نگاه میكنی تيره و گرفته است. بعضیها را که نگاه میكنی، نور دارند. من سر کلاسها که نگاه میکنم، بعضی از بچّههای خیلی نورانی را میبینم. کمکم شديد میشود بهگونهای كه افراد معمولی هم میفهمند. دیدید بعضی از افرادی كه خيلی اهل پليدی و گناه هستند، اصلاً حالت چهرهشان برمیگردد و چشمها یک حال بدی دارند. اينها دیگر خيلی گناهانشان شديد شده و به ظاهرشان آمده است. اين قساوت دل، عواطف را سرکوب و نابود میكند و فرد را تبديل به يك آدم پرخاشگرِ خشن و قسیّالقلبی میکند؛ ديگر لذّت عبادت و نيايش را نمیتواند بچشد. میگويد اين كارها چيست که شما میكنيد!؟ اگر بگويی رفتم دعا خواندم کیف کردم، میگوید این شِرّ و وِرها چیست! نماز خواندم كيف كردم! اصلاً نمیتواند این را بفهمد. حلاوت نيايش و عبادت را دیگر احساس نمیكند. اميرالمؤمنين7 فرمودند: ما جَفَّتِ الدُّمُوعُ اِلَا لِقَسْوَةِ الْقَلْبِ وَ ما قَسَتِ الْقُلُوبُ اِلَا لِكَثْرَةِ الذُّنُوبِ:[3] يكی از علائم قساوت قلب اين است كه اشك به چشم انسان میخشكد. دیگر چشم او به نم اشك معنوی، تر نمیشود. فرمودند: اشكها نمیخشكند مگر در اثر قساوت قلب و دلها قسی نمیشوند، مگر در اثر فراوانی گناه و معصيت. در يك حديث قدسی است كه خدای متعال فرمود: آسانترين و كمترين كاری كه با بندهی شهوتران خودم میكنم، اين است كه حلاوت نيايش، عبادت و ذكر خودم را از او سلب میكنم. ديگر نمیتواند شيرينیهای معنوی را بچشد.[4]
دو نوع گناه داريم؛ يك دسته گناهان قلبی است و يك دسته گناهان قالبی. گناهان قالبی گناهانی است كه با اعضاء ظاهری پيكرمان انجام میدهيم. لقمهی حرامی میخورد، سخن دروغی میگويد، نگاه آلودهای میكند، دلی را میشكند؛ یعنی كاری ظاهری كه با پيكر ظاهری انجام میشود. گناهان قلبی، همان گناهان باطنی انسان است؛ مثل سوءظن به يك برادر يا خواهر مؤمن. فرمود: اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ:[5] این گناه، گناه قلبی و باطنی است. يكسری گناه قلبی داريم و يكسری گناه قالبی. قرآن هم اشاره كرد: وَ لٰكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُم:[6] شما را در برابر آن چيزهايی كه قلبهای شما كسب میكند، موأخذه خواهيم كرد؛ که همان گناهان قلبی است.
اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
[1]. کلینی، کافی، ج 2، ص 273؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 332 و حرّعاملی، وسائلالشیعه، ج 15، ص 303.
[2]. کلینی، کافی، ج 2، ص 268؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 312 و حرّعاملی، وسائلالشیعه، ج 15، ص 301.
[3]. صدوق، عللالشّرایع، ج 1، ص 81؛ فتالنیشابوری، روضةالواعظین، ج 2، ص 420 و مجلسی، بحارالانوار، ج 67، ص 55.
[4]. ... اَوْحَى اللهُ اِلىٰ داوُودَ 7لا تَجْعَلْ بَيْنِی وَ بَيْنَكَ عالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيا فَيَصُدَّكَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِی فَاِنَّ اُولٰئِكَ قُطّاعُ طَرِيقِ عِبادِیَ الْمُرِيدِينَ اِنَّ اَدْنىٰ ما اَنَا صانِعٌ بِهِمْ اَنْ اَنْزِعَ حَلاوَةَ مُناجاتِی عَنْ قُلُوبِهِمْ:کلینی، کافی، ج 1، ص 46؛ صدوق، عللالشّرایع، ج 2، ص 394 و حرّعاملی، فصولالمهمّة، ج 1، ص 606.
[5]. سورهی حجرات، آیهی 12.
[6]. سورهی بقره، آیهی 225.